-
بازیچه یلدای تنهایی
شنبه 9 دیماه سال 1385 05:10
هشدار: متن زیر حاوی مطالبی است که خواندن آن برای اطفال بالای ۱۴ سال به هیچ وجه توصیه نمیشود اصلن به من چه ربطی دارد که هشدار بدهم من نه سر این بازی ام و نه ته آن تنها امید خوش طعم لحظهای از بازیهای کودکی بود که با وسوسهای مرا در میان این گود نا فرجام رها کرد و رفت چه بسیار زنده گانی هایی که بر سر دانستن یک راز در...
-
هو
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 00:33
اللهم انی اصبح و امسی مستقلا لعملی، معترِفا بذنبی، مقرا بخطایای، أنا باسرافی علی نفسی ذلیل، عملی أهلکنی، و هوای اردانی، و شهواتی حرمتنی. فاسالک یا مولای سوال من نفسه لاهیة لطول أَمله، و بدنه غافل لسکون عروقه، و قلبه مفتون بکثرة النعم علیه، و فکره قلیل لما هو صائر الیه
-
هو
جمعه 1 دیماه سال 1385 01:46
به توصیه یکی از دوستان طبق رسومات شب یلدا باز به سمت خواجه یورش بردیم: برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز روز اول رفت دینم در سر زلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن میزند...
-
هو
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 03:38
کوچک تر که بودم گاهی دردی بسیار شدید در عمق استخوانهای ساعد یا ساق پایم احساس میکردم آنقدر دردش شدید میشد که معمولن به گریهام میانداخت و بیتابم میکرد در اوج تمام این بی تابی ها شوق مادرم و آرامش پدرم را میدیدم که میگفتند داری قد میکشی بعد تر فهمیدم که در هنگام رشد استخوانها سریعتر از ماهیچهها رشد میکنند و...
-
هو
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 16:22
دلم برای این دل اسیر در قفس سینهام میسوزد گاهی هوس میکنم که بیرونش بکشم تا آزادانه به هر سو که آرزو دارد پرواز کند از پشت این همه دیوارهای بلند صفر و یک چگونه میشود حال و هوای یک دیوانه را فهمید؟
-
هو
جمعه 17 آذرماه سال 1385 02:41
آداما عادت میکنن ... به خیلی چیزا میشه عادت کرد ... وقتی عادت کنی لازم نیست تحمل کنی ... به بعضی چیزا هم هیچ وقت نمیشه عادت کرد ... اونا رو باید تحمل کرد ... ولی گاهی نه میشه عادت کرد و نه تحمل ...
-
هو
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 21:25
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید این هم گلی از این گلسان ... از محی الدین عربی است: والله شراباً لاولیائه، من سکروا طلبوا، من طلبوا وجدوا، من وجدوا طابوا، من طابوا ذابوا، من ذابوا عشقوا، من عشقوا خلصوا، من خلصوا وصلوا، من وصلوا اتصلوا، من اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم.
-
هو
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 09:18
زندگی را لحظاتی است به زیبایی طلوع خورشید ... که دلم میخواهد در آغوشی تنگ بفشارمشان ... که دلم میخواهد دستان گره خوردهام را قفسی سازم که برای همیشه در آغوشم بمانند ... که دلم میخواهد در رنگ و بو شان غرق شوم ... رنگی زیبا تر از رز های هلندی ... حتی خوش رنگ تر از گل های رز باغچهمان ... بویی خوشتر از ادکلن های...
-
هو
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 02:54
کجایی؟ ... رفتی؟ ... حالا چرا بدون وداع؟ ... با وفا ... یعنی من اینقدر قدر نا شناس بودم؟؟ آری من هنوز قدرم را نشناختهام ... شاید هم میدانستی مرا تاب وداع نیست ... آخر تو خیلی مهر بان بودی ... میدانم تاب دیدن اشکهای مرا نداشتی ... میدانی دلم آرزوهای بسیاری را در تو میجست ... تو که میآمدی من دستانم را اهرم کردم و...
-
هو
دوشنبه 24 مهرماه سال 1385 19:43
نمیدانم چرا وقتی به آسمان نگاه میکنم خجالت میکشم ...
-
هو
یکشنبه 23 مهرماه سال 1385 05:59
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ وقتی بر شبی تاریک مهربانی بیرحمآنه ببارد ... حاصلش طلوع معطری میشود که دل مینوازد ... کاش چشم تاریک این شب نیز به طلوع هستی روشن میشد ... ...
-
هو
شنبه 22 مهرماه سال 1385 06:21
شما شب تقدیر مرا ندیدهاید؟ آخر شب من میان این همه شبهای تردید و آرزو گم شده است ... پری شب ... سحرگاهان ... بوی نم خاک که همه جا را پر کرده بود ... پدر آرام گفت: امسال هم سپیده دمان قدر اول باران بارید ... چقدر مطمئن سخن میگفت ... گویی تقویم برایش هیچ اعتباری نداشت ... او قدرش را یافته بود ... پدرم از قول پدرش برایم...
-
هو
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1385 04:31
نَبِّىءْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ در این هوای مرطوب همه جا بوی تو را گرفته ... معجزهای ایست ... وقتی زمین آسمانی میشود ... مجال در آغوش کشیدن آرزوهاست ... میبینی این وجود خسته با چه شوقی فریادت میزند ...
-
هو
دوشنبه 17 مهرماه سال 1385 02:17
از زیر هر نگاه پرسشگری که با تعجب از این ظاهر تغییر کرده میپرسد به گونهای میگریزم ... و هیچ کس نمیدانست این نشانهای است که از درونم سرچشمه دارد ... امشب پشت پردهای از سکوت و لبخندهای از سر ناچاری چشمانم چیزی ... کسی ... حسی را جستجو میکردند ... امشب در مهارشان مغلوب شده بودم ... هر کاری که دلشان خواست کردند ......
-
هو
دوشنبه 3 مهرماه سال 1385 23:20
اینجا همه جشن شوق گرفته اند ... اما آن پیراهن نوی من هنوز درون کمد جا خوش کرده است ... همگان هدیه ای از جنس شوق آورده اند ... من هم آورده ام ... دو همدم مشکی ... دو گونه تر ... و چه میزبان مهربانی ... آرام آرام با آن دستان پر از مهرش گونه هایم را نوازش می کند ... اینجا احساس غریبی نمی کنند ... و شاید به همین خاطر است...
-
هو
شنبه 1 مهرماه سال 1385 18:21
این ساعات چه حس غریبی دارد ... گویی تمامی خطوط موازی درونم به هم گره می خورند ... دیروز ... امروز ... این غروب ... این ساعت ... این لحظه ها ... کوهی از خاطرات تداعی شده به جمجمه ام فشار می آورند ... حالا ناخودآگاه دارند فوران می کنند ... یاد آن غروب که من از رازهای دلم با آن آشنای غریب گفتم ... آن آغاز مرداد که گویی...
-
هو
یکشنبه 28 خردادماه سال 1385 16:20
دیگر نمی خواهم در زندان نوشته هایم اسیر شوم ... تمام دوستانی که این مدت به من لطف داشتند را سپاس می گویم ... .: خداحافظ :.
-
هو
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 22:47
هر چه بیشتر به انتهایش نزدیک می شوم آزمونهایت بیشتر و سخت تر می شود ... و من شرمگین با چشمانی دوخته بر خاک به امید لحظه ای نوازش تو تمام آرزوهایم را در این قمار به میان نهاده ام ... حال این دهه را باید در درون بگذرانم باید در گوشه دلم معتکف شوم اعتکافی بر قله عشق ... 11 ...
-
هو
شنبه 13 خردادماه سال 1385 01:14
مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ... ۱۴
-
هو
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1385 08:58
وقتی بال هایت را می گشایی ... و سر خوش آنه سرود پرواز را می سرایی ... شوقی عجیب تک تک ذرات بدنم را فرا می گیرد ... شوقی که تمام خستگی هایم را به هیجان می آورد ... شوقی که غربتی هزار ساله را فریاد می زند ... امروز در اوج هیجان به یاد چشمان آن کسی افتادم که تمام مهربانی خدا را یکجا برای عالم به ارمغان آورد آن چشمانی که...
-
هو
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 23:05
چه آرامش شیرینی ... حالا دیگه از هیچی نمی ترسم ... حالا بیش از هر وقت دیگه ای احساس می کنم که بهت نزدیکم ... خیلی نزدیک ... اونقدر که می تونم حرفهایی رو که یک عمر تو دلم مونده بریزم بیرون ... وای خدای من ... احساس سبکی خاصی دارم ... خدایا ممنون که ترس رو از دل من بردی ... باز هم بدون لیاقت بهم بخشیدی التماس می کنم که...
-
هو
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 00:01
ای زانوانم می دانم که راه دشوار و طولانی است و ای دستانم می دانم که پینه های ناکامی آزرده تان کرده است و ای پلکهایم می دانم که در آرزوی آرامشی همیشگی هستید و ای شانه هایم می دانم که شاید کوه ها زیر بار سنگینی که تحمل می کنید تاب نیاورند اما باز نمانید ... نکند تن خسته ی مرا در این نا کجا آباد رها کنید ... آخر من در...
-
هو
شنبه 6 خردادماه سال 1385 08:17
من طغیانگر نیستم ... باشه صبر می کنم ... ۲۱ ...
-
هو
جمعه 5 خردادماه سال 1385 22:18
باز کسی را رنجاندم ... بعد از تحمل این همه سختی ... باز هم همان خطا را مرتکب شدم ... خطایی که می دانم آخر جان مرا به لب خواهد رساند ... دیدی من چقدر حقیرم ... دیدی ... و تو باور نمی کردی ... اگر حقیر نبودم که کسی از دستم نمی رنجید ... کاش متولد نمی شدم ... کاش هیچ گاه زبانی برای گفتن نداشتم ... کاش هیچ گاه دستانی برای...
-
هو
جمعه 5 خردادماه سال 1385 13:29
یادت هست آن شب نورانی که زمین روشن تر از آسمان بود ... آن شب که آنقدر نزدیک بودی که می خواستم در آغوشت بگیرم ... و نوازشم می کردی ... آن شب نزد تو آرزویش کردم ... تویی که همه ی همه ی خواستنی ها به دستت است ... و بی حساب بر من بخشیدی ... بی حساب ... ای وای بر من ... و صد افسوس که قدرش را ندانستم ... و اسیر نادانی و...
-
هو
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1385 03:31
رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلإِیمَانِ أَنْ آمِنُواْ بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الأبْرَارِ بچه ی خواهرم هنوز اونقدر کوچیکه که نمی تونه راه بره ... وقتی که مامانشو می خواد خیلی سعی می کنه که هر چه سریعتر خودشو بهش...
-
هو
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1385 07:34
چقدر دلم هوای اون روزهای خوش رو داره ... روزهایی که قدرش رو ندونستم ... حالا یک عمر حسرت ... خدایا یعنی میشه دوباره ...؟ نمی دونم چرا اینقدر دلهره دارم ؟ ۲۴ ...
-
هو
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 00:44
استاد کارگاه ریخته گری می گفت : وقتی می خوان قطعات فضا پیما رو بسازن از آلیاژهای بسیار بسیار خالص استفاده می کنن ... آلیاژهای بسیار سبک و بسیار سخت ... برای تولید چنین آلیاژهایی فلزات ناخالص رو تو کوره اونقدر حرارت می دن که تمام ناخالصی هاشون تخلیه شه ... میگن به مذاب تا سرد سرد سرد نشه نمی شه نزدیک شد ... ۲۵ ...
-
هو
دوشنبه 1 خردادماه سال 1385 01:03
وقتی در اوج خستگی می بینم که آخرش اصلن اصلن اونی نیستم که باید باشم بد جوری خستگی به تنم می شینه ... تمام وجودم خسته است ... خیلی ... خیلی ... فقط امید به تو برای موندن و ادامه دادن دلگرمم می کنه ... امید به روزی که تمام این رنج ها همراه جونم از تنم بیرون بره ... امید به لحظه ای تبسم رضایت تو که تمام خستگی ها رو یکجا...
-
یا تواب
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1385 08:10
معبودا اگر پشیمانی از گناه توبه محسوب می شود، پس به عزتت سوگند که من از پشیمانانم و اگر آمرزش خواهی خطا را پاک نماید، پس به راستی که من از آمرزش خواهانم اگر بنده ای از بندگان مومن من، گناهی بزرگ انجام دهد که مستوجب کیفر و عقوبت در دنیا و یا در آخرت شود، من آنچه صلاح آخرت او در آن است را برایش منظور کنم. پس در عقوبت...