هو

 

شما شب تقدیر مرا ندیده‌اید؟

آخر شب من میان این همه شبهای تردید و آرزو گم شده است ...

پری شب ... سحرگاهان  ... بوی نم خاک که همه جا را پر کرده بود ...

پدر آرام گفت:

امسال هم سپیده دمان قدر اول باران بارید ...

چقدر مطمئن سخن می‌گفت ...

گویی تقویم برایش هیچ اعتباری نداشت ...

او قدرش را یافته بود ...

پدرم از قول پدرش برایم نقل کرد که :‌

راه درک شب قدر این است که تمام شبهای یک سال را احیا کنی ...

از این همه شب طولانی تنها طلوعش برای من مانده است ...

که آن را هم در قمار عشق دارم می‌بازم ...

سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد