شب آرزوها

 

باز هم شب آرزوها فرا رسید

امشب آرزوهایم را در این سالهای گذشته مرور کردم

و در میان خاطرات تلخ و شیرینم پرسه زدم

حالا دلم به سمت و سویی می‌پرد

و با امیدی بر دل دعا می‌کنم

 

...

من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می‌بینم

و ندایی که به من می‌گوید:

گرچه شب تاریک است

دل قوی دار

سحر نزدیک است

دل من در دل شب

خواب پروانه شدن می‌بیند.

 

...

از گریبان تو صبح صادق

می‌گشاید پر و بال.

تو گل سرخ منی

تو گل یاسمنی

تو چنان شبنم پاک سحری؟

- نه

از آن پاکتری

تو بهاری؟

- نه

- بهاران از توست

از تو می‌گیرد وام

هر بهار اینهمه زیبایی را

هوس باغ و بهارانم نیست

ای بهین باغ و بهارانم تو !

 

...

در میان من و تو فاصله‌هاست

گام می‌اندیشم

- می‌توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری

 تو توانایی بخشش داری

دستهای تو توانایی آن را دارد

- که مرا

زندگانی بخشد

چشمهای تو به من می‌بخشند

شور عشق و مستی

و تو چون مصرع شعری زیبا

سطر برجسته‌ای از زندگی من هستی

 

...

من در آئینه رخ خود دیدم

و به تو حق دادم

آه می‌بینم می‌بینم

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی

من به اندازه زیبایی تو غمگینم

...

 

 «شعر از حمید مصدق»

یا زهرا

 

یا زهرا

 

 نقل نسبتاً متواتری است که چهره فاطمه هنگام عبادت آنچنان می‌درخشید که محرابش غرق نور می‌شد و به همین دلیل او را زهرا (درخشنده) لقب دادند.