سلام. تازه این وبلاگو کشف کرده بودم . آدرسشم به دوستام دادم . ما که شانس نداریم . لب دریام بریم خشک میشه !!همینایی که نوشتی اونقدر قشنگ هست که چند بار مرورش کنم . ولی بنویس ... جزئ معدود وبلاگایی که خودتیو خدای خودت ... به دور از هیاهوهای روزمره .التماس دعا .
این تصمیم تو است ... دلم برای نوشته های قشنگت تنگ میشه و بیصبرانه منتظر برگشتت می مونم.
دوست ناشناس
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 ساعت 12:04 ق.ظ
سلام... نوشته هات شاید تو رو اسیر می کرد اما فکر ما رو با خودش به دور دست ترین جاهایی که فکر می تونه بره می برد...یه بال برای پرواز.... کم برات نظر می ذاشتم اما خیلی بهت سر می زدم... امیدوارم بتونی آزادانه به هر جا می خوای پا بذاری و به هر آنجه برای توست برسی... شاد و موفق باشی...
سلام مهربون!
... چرا فکر میکنی نوشتن، اسیرت میکنه...
شاید برعکس میتونه آدم رو به پرواز در بیاره... رها کنه ...
با اینحال برات آرزوی آرامش و سعادت میکنم...
یاحق!
من تویه مارمولک رو میشناسم،میخوای بری یه جای دیگه بنویسی که ما خبر ازش نداشته باشیم ولی داش محسن بالاخره سوتیه رو میدی!ما هم مچت رو میگیریم!
سلام. تازه این وبلاگو کشف کرده بودم . آدرسشم به دوستام دادم . ما که شانس نداریم . لب دریام بریم خشک میشه !!همینایی که نوشتی اونقدر قشنگ هست که چند بار مرورش کنم . ولی بنویس ... جزئ معدود وبلاگایی که خودتیو خدای خودت ... به دور از هیاهوهای روزمره .التماس دعا .
این تصمیم تو است ...
دلم برای نوشته های قشنگت تنگ میشه و بیصبرانه منتظر برگشتت می مونم.
سلام...
نوشته هات شاید تو رو اسیر می کرد اما فکر ما رو با خودش به دور دست ترین جاهایی که فکر می تونه بره می برد...یه بال برای پرواز....
کم برات نظر می ذاشتم اما خیلی بهت سر می زدم...
امیدوارم بتونی آزادانه به هر جا می خوای پا بذاری و به هر آنجه برای توست برسی...
شاد و موفق باشی...
خدا پدرت رو بیامرزه !هم خودت رو راحت کردی هم ما رو !
آزمون بعدی...