هو

 

دیگر نمی خواهم در زندان نوشته هایم اسیر شوم ...

تمام دوستانی که این مدت به من لطف داشتند را سپاس می گویم ...

 

.: خداحافظ :.

 

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
رهگذر یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:23 ب.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

... چرا فکر میکنی نوشتن، اسیرت میکنه...
شاید برعکس میتونه آدم رو به پرواز در بیاره... رها کنه ...
با اینحال برات آرزوی آرامش و سعادت میکنم...
یاحق!

شهرام یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 ب.ظ http://senatorpress.blogfa.com

من تویه مارمولک رو میشناسم،میخوای بری یه جای دیگه بنویسی که ما خبر ازش نداشته باشیم ولی داش محسن بالاخره سوتیه رو میدی!ما هم مچت رو میگیریم!

یه رهگذر دیگه دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:15 ق.ظ

سلام. تازه این وبلاگو کشف کرده بودم . آدرسشم به دوستام دادم . ما که شانس نداریم . لب دریام بریم خشک میشه !!همینایی که نوشتی اونقدر قشنگ هست که چند بار مرورش کنم . ولی بنویس ... جزئ معدود وبلاگایی که خودتیو خدای خودت ... به دور از هیاهوهای روزمره .التماس دعا .

پسر تنها جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:50 ق.ظ http://pesaretanha.blogsky.com

این تصمیم تو است ...
دلم برای نوشته های قشنگت تنگ میشه و بیصبرانه منتظر برگشتت می مونم.

دوست ناشناس دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:04 ق.ظ

سلام...
نوشته هات شاید تو رو اسیر می کرد اما فکر ما رو با خودش به دور دست ترین جاهایی که فکر می تونه بره می برد...یه بال برای پرواز....
کم برات نظر می ذاشتم اما خیلی بهت سر می زدم...
امیدوارم بتونی آزادانه به هر جا می خوای پا بذاری و به هر آنجه برای توست برسی...
شاد و موفق باشی...

[ بدون نام ] دوشنبه 5 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:19 ب.ظ

خدا پدرت رو بیامرزه !‌هم خودت رو راحت کردی هم ما رو !

لولی پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:59 ب.ظ

آزمون بعدی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد