هو

 

وقتی در اوج خستگی می بینم که آخرش اصلن اصلن اونی نیستم که باید باشم بد جوری خستگی به تنم می شینه ...

تمام وجودم خسته است ... خیلی ... خیلی ...

فقط امید به تو برای موندن و ادامه دادن دلگرمم می کنه ...

امید به روزی که تمام این رنج ها همراه جونم از تنم بیرون بره ...

امید به لحظه ای تبسم رضایت تو که تمام خستگی ها رو یکجا به آرامش تبدیل می کنه ...

فقط لحظه ای ...

فقط ...

 

راستی خیلی دلم براش تنگ شده ... امیدوارم تا آخرش دوام بیارم ...

کمکم می کنی،‌ ها؟  آخه می دونی که من به جز تو کسی رو ندارم که ازش کمک بخوام ...

هیچ کس ...

هیچ ...

 

26

...

نظرات 2 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:31 ق.ظ

سلام
چقدر زیباست وقتی که خواننده حرفای دلتی اما از قلم دیگری
موفق باشی

ستاره چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:05 ق.ظ

منم مثله توام همدردیم داداش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد