-
آه
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 14:27
از دل تنگ گنه کار برآرم آهی کاتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
-
سلطان
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 12:19
الحمدالله علی علی بن موسی الرضا
-
اشتیاق
جمعه 9 فروردینماه سال 1387 10:41
سنگی که درد سکون کشیده است رفتن را میشناسد کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته است دویدن را میفهمد درختی که پاهایش در گل است پرواز را میداند باید از حسرت به درد رسید و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
-
هو
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 11:18
آیا بدیهیترین حق هر انسانی این نیست که تنها نباشد؟ آیا بدیهیترین حق هر انسانی فریاد اندوههای عمیق فرو خوردهاش نیست؟ دو سال پیش در چنین روزی با یک هو، نوشتن اولین کلمات در اینجا را شروع کردم میخواستم نقاطی شاید شفاف از جریان احوالاتم را ثبت کنم به امید اینکه روزی کسی بیاید و بخواند و بداند و همچو من احساس تنهایی...
-
کاروان صدق
شنبه 29 دیماه سال 1386 00:37
مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صدَقُوا مَا عَهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضى نحْبَهُ وَ مِنهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً از مؤمنان مردانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند. بعضی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نکردهاند. کیست این...
-
بازگشت
شنبه 17 آذرماه سال 1386 12:00
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی
-
بیمار
شنبه 19 آبانماه سال 1386 18:00
وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاؤُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ بگذار سر به سینه من تا که بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کارعشق آزار این رمیده سر در کمند را بگذار...
-
نغمه
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 15:35
آخر از چه بنویسم؟ باور کن اگر ذرهای گره قلبم را بگشایم بغضهای زیادی میترکند تو که میدانی سینهی من مال آمال آرزو و درد است میخواهی از چه بنویسم؟ از نغمههای غمگین شبهای تنهاییم؟ یا از زانوان خسته و رنجورم که هر دم آهنگ منزل میکنند؟ از چه بنویسم؟ از یاد یاران سفر کردهام؟ از خاطرات مهدی؟ یا شعرهای قیصر؟ که همدم...
-
وداع
جمعه 20 مهرماه سال 1386 17:38
اینک وقت وداع است، وداع با عزیزی که فراقش بر ما گران است و رفتنش ما را اندوهگین کرده. عزیزى که او را بر ما پیمانى است که باید نگهداریم و حرمتى که باید رعایت کنیم و حقى که باید ادا نماییم. پس، بدرود بدرود اى مایه امید ما که دوریت براى ما بس دردناک است. بدرود اى همدم ما که با آمدنت، شادمانى و آرامش بر دل ما نهادی و...
-
مهجور
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 14:29
وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا عکس از احسان ا... ناصری
-
وداع
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 09:15
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ وقتی رفت احساس دل تنگی عجیبی کردم چقدر تجربه رفتن دوستان به آمریکا شبیه تجربه مرگه هم برای اونایی که میمونن و هم برای اونایی که میرن به قول یکی ما تو...
-
امشب
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 17:23
امشب به بر من است آن مایه ناز یا رب تو کلید صبح در چاه انداز ای روشنی صبح به مشرق برگرد ای ظلمت شب با من شوریده بساز
-
ساقی بیا که یار ز رخ پرده بر گرفت
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 08:44
امروز سالروز تولد کسی است کسی که میتوانم در نگاه عمیقش پناه بگیرم و گم کردههایم را جستجو کنم و امروز زندگیش را با کسی گره میزند کسی که نمیشناسمش اما چشم بسته میگویم که او هم از جنس روح و ریحان است آری او امروز دوباره متولد میشود
-
احوال
دوشنبه 22 مردادماه سال 1386 12:21
که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی؟ از احوال ما اگر بپرسید، ملالی ... نه، نه ... نه، از احوال من نپرسید چرا که ممکن است در جواب «خوبی؟» بشنوی «اِی! ...» یا بشنوی «نه! ...» آری حالم خوب نیست لطفن نگو «اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَاَه ... اینم بعد عمری که اومد نوشت، بازم نک و نالش شروع شد» لطفن دلت هم به حال من نسوزه از من...
-
سیلی
جمعه 8 تیرماه سال 1386 08:13
کاش میدانستی که دلم خیلی نازک تر از سیلی چشمان اخم آلود توست ... خیلی ....
-
چرا خارج نمیروم؟ (قسمت اول)
شنبه 26 خردادماه سال 1386 11:00
بسیاری از دوستان نزدیک و دور مدام این پرسش را تکرار میکنند که چرا با وجود شرایطی که برایم فراهم است، برای ادامه و تکمیل تحصیلات به خارج از کشور سفر نمیکنم. لذا در این نوشته بر آن شدم که در این باره توضیحاتی بسیار خلاصه ارائه نمایم. گاهی به وضوح این موضوع حس میشود که دیگر امکانات و ظرفیتهای موجود در کشور پاسخگوی...
-
بخشش
شنبه 12 خردادماه سال 1386 12:27
کاش بلندترین فریادهایت را بر سرم میزدی کاش خشمناک ترین نگاهت را بر وجودم میانداختی اما آرامی نگاهت و لبخند لبانت بیش تر به هم میریزدم
-
گم شده
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 13:50
خیلی احساس بچگی میکنم انگار حال و هوای بچهها رو بیش از هر چیز دیگهای تو این دنیا میفهمم چند روز پیش بچه خواهرم وقتی از خواب بیدار شد و فهمید که مادرش خونه نیست زد زیر گریه ... حسابی اشک میریخت و فریاد میزد و مامانش رو میخواست من و مامان هم بسیج شده بودیم که یه جوری آرومش کنیم بالاخره اونقدر سرگرمیهای جور وا...
-
ناله
سهشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1386 10:27
تویی که میشناسیام تویی که خسته ترین آشنای انتظار و دلدادگی هستی تو چرا سکوت میکنی؟ تو که خوب میدانی هرگاه سکوت کنی من خواهم نوشت تو که خوب میدانی غبار لحظه لحظه این اعتکاف بر ذره ذره جانم نشسته دیگر تو چرا؟ .... میدانی سختترین لحظات سفر چه زمانی است؟ آن هنگامی که بازگردی و جای خالی چشمان میهمان نوازی را حس...
-
شب شمار
یکشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1386 22:58
چشمان اشکبارم تمام سطور نانوشتهات را میخوانند ... شاید نمیدانی ولی مدتهاست که میخوانند ... میبارند ... حالا نوبت تو رسیده که آموزگار من باشی تو بگویی و من بنویسم از خوبی ... از مهر ... از خود خدا ... عمیقتر از همیشه فقط کمی صبر کن از این سفر دراز چیزی نمانده است تو روزها را میشمردی و من شبها را دلم با کوله باری...
-
بهانه
جمعه 31 فروردینماه سال 1386 15:33
قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ حالا تو هم بر فغانهای هر لحظه این نوزاد خرده می گیری آه که وقتی وجودت بی مخاطب باقی بماند چقدر تنهایی آزار دهنده میشود حتی اگر غرق در میان اردی بهشت باشی آخر تو از این من بی سامان چه میدانی ؟ بگذار این سکوت تنها محرم رازهایمان باقی بماند...
-
درد
شنبه 25 فروردینماه سال 1386 20:47
سینه مال آمال درد اس ت ، ا ی دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد ، خدا را همدمی زیرکی را گفتم این احوال بین ، خندید و گفت صعب روزی ، بوالعجب کاری ، پریشان عالمی
-
عاشقانه
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 14:29
هر چه شکفتم تو ندیدی مرا رفتی و افسوس نچیدی مرا ماندم و پژمرده شدم ریختم تا که به دامان تو آویختم دامن خود را متکان ای عزیز این منم ای دوست به خاکم مریز وای مرا ساده سپردی به باد حیف که نشناخته بردی ز یاد همسفر بادم از آن پس مدام می گذرم بی خبر از بام و شام می رسم اما به تو روزی دگر پنجره را باز گذاری اگر
-
سفر
شنبه 11 فروردینماه سال 1386 13:57
کاش میدانستی دلم چقدر هوای آمدن دارد اما گویی این پیشانی نوشت من است همیشه چشمانم باید در حسرت آرزوهاشان سرخ بمانند مهدی ... من هنوز اسیرم زشتی ها پوزخند زنان قلبم را احاطه کرده اند و من ... با زانوانی خسته تر از همیشه لاشه خود را کشان کشان می برم من کجا نگاه پر از آرامش تو را جا گذاشتم؟ راستی، سالگردت را در همان...
-
تحول
چهارشنبه 1 فروردینماه سال 1386 03:38
خداوندا بر محمد و آل او و جانشینان مورد پسندت و بر تمامی پیامبرانت بهترین درودهایت را فرست و از بهترین برکاتت بر آنها عطا کن و بر ارواح و اجساد آنها درود فرست خداوندا این روز را بر ما مبارک گردان روزی که برترش داشتی و کرامتش بخشیدی و بزرگش نمودی خداوندا آن نعمتی را که بر من میبخشی برایم مبارک و روزی مرا افزون گردان...
-
تنها
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 10:30
تنها بودن در بهشت سخت تر از کویر است با دردها و زشتیها و ناکامیها آسودهتر میتوان تنها ماند در بهار هر نسیمی که خود را به چهرهات میزند یاد تنهائی را در سرت بیدار میکند
-
تلاطم
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 02:11
وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُواْ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ در اوج تلاطم و تشویش میشود با لبخند زیبایی بر لب آرام ترین خواب و دیدار عزیزترین را تجربه کرد میگویند «تاریک ترین زمان شب لحظهی قبل از سپیده دمان است» باید هزار بار بنویسم
-
عاشقانه
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 17:26
در این دنیا همه چیز معنی دارد بعضی معنی زندگی میدهند بعضی معنی مردن پنجره بازست و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا. مثال دریا ژرف آبهایش ناز و خواب مخمل آبی رفته تا ژرفاش پارههای ابر همچون پلهکان برف من نگاهم ماهی خونگرم و بی آرام این دریا
-
تغییر
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1385 04:50
بعضی ها (به ویژه پسرها) در سنین نوجوانی یک تصمیم قاطع میگیرند که جهان را تغییر دهند در سنین جوانی تصمیم محکمی میگیرند که کشورشان را تغییر دهند در سنین میان سالی تصمیم میگیرند که اطرافیانشان را تغییر دهند در سنین پیری سعی میکنند که اعضای خانواده و اگر توانستند فرزندانشان را تغییر دهند و شاید در هنگام مرگشان متوجه...
-
بهونه
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 00:20
از یه وقتایی خوشم میاد از وقتایی که میتونی آیههای قرآن رو با بلندترین صدات فریاد بزنی از وقتایی که میتونی بلند بلند و خیلی بلند گریه کنی از وقتایی که میتونی محکم سینه بزنی و کسی چپ چپ نگات نکنه این روزا برا نک و نال کردن وقت خوبیه لااقل به احترام صاحبش کسی غر نمیزنه ... آخه برای چندمین بار بگم که «آخه به من چه؟ » مگه...