به توصیه یکی از دوستان طبق رسومات شب یلدا باز به سمت خواجه یورش بردیم:
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب میرود چون سایه هر دم بر
نام من رفتهست روزی بر
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش آب حیوان میرود هر دم ز اقلامم هنوز
زیبا بود...راستی یلداتون مبارک :)