کجایی؟ ... رفتی؟ ...
حالا چرا بدون وداع؟ ...
با وفا ... یعنی من اینقدر قدر نا شناس بودم؟؟
آری من هنوز قدرم را نشناختهام ...
شاید هم میدانستی مرا تاب وداع نیست ...
آخر تو خیلی مهر بان بودی ...
میدانم تاب دیدن اشکهای مرا نداشتی ...
میدانی دلم آرزوهای بسیاری را در تو میجست ...
تو که میآمدی من دستانم را اهرم کردم و به سختی روی زانوانی خسته ایستادم ...
تو مانند نسیمی آمدی و بر اشکهایم وزیدی و به آرامی از من گذشتی ...
اشکهایم را با دستان مهربانت پاک کردی ...
اما اکنون سردی این شب گونههایم را میآزارد ...
من هنوز همان جا در همان شب سرد با همان دل پر از آرزوی طلوع با همان چشمان شرمگین ...
ایستادهام ...
حالا یاد تو ... یاد آن شبهای نورانی ...
دیوارههای دلم را میفشارد ...
میدانم هر چند مرا در تنهائیم تنها رها کردهای و رفتی اما در دلم یاد گار ها نهادهای ...
یادگارهایی از جنس آرزوهایم ... از جنس عشق ...
به نورانیت شبهایت سوگند میخورم که در جستجوی یادگارهایت در دلم دوان خواهم بود ...
تا تو دوباره بیایی ...
تو که باز میگردی؟ ... ها؟ ...
بگو که این آخرینش نبود ...
بگو ...
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت
صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت
---------------------------------------------------------------------
سلام ... میدونستی عید فطر تنها عید مذهبیه که همه رو خوشحال میکنه
چه اونایی که روزه میگرفتن٬ چه اونایی که یه ماه قایمکی با زجر نهار میخوردن! :دی
به هر حال مبارکتون باشه!
یا حق.
اگه آخریش بوده باشه که ... امسال که سرم پایین بود همش... ایشالا تا سال دیگه... راستی خیلی خوبه که باز می نویسی.