ناله

 

تویی که می‌شناسی‌ام

تویی که خسته ترین آشنای انتظار و دلدادگی هستی

تو چرا سکوت می‌کنی؟

تو که خوب می‌دانی هرگاه سکوت کنی من خواهم نوشت

تو که خوب می‌دانی غبار لحظه لحظه‌ این اعتکاف بر ذره ذره‌ جانم نشسته

دیگر تو چرا؟ ....

می‌دانی سخت‌ترین لحظات سفر چه زمانی است؟‌

آن هنگامی که بازگردی و جای خالی چشمان میهمان نوازی را حس کنی

که پر از شوق دیدار به چهره غبار آکنده‌ات خیره بمانند

آری

تنهایی و غربت این گونه تعریف می‌شود

 

نه ... اشتباه نکن ... اینها اشکهای گلایه نیست ! 

این اشکها سالهاست که با من همدمند

که گاهی از دل کوچک من بر چشمانم جاری می‌شوند

 

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام
بعد از این همه انتظار
حالا که اومدی
...................
...............

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ق.ظ

باشه
بازم صبر میکنم

[ بدون نام ] جمعه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 05:51 ق.ظ

انتظار خیلی سخته
اونم وقتی هیچ نشونی از واقعیتت نباشه
اونوقته که فکر میکنی اسیر موهومات شدی
فکر میکنم این همه مدت برای انتظار کافی باشه
امیدوارم همیشه موفق باشید

سوگند یکشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:58 ب.ظ

سلام. خیلی تبریک می گم. ایشالا موفقیت های بعدی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد