یا رحیم

 

آیا رحم نمی کنی بر کسی که سرمایه ای جز امیدواری و دست آویزی جز گریستن ندارد ؟

کسی که در جستجوی آغوشی برای گریستن بار انتظاری هزارساله را بر دوش می کشد ...

 

گم نام

 

چه غریبانه ... گمنام و بی ننگ ...

طناب کشی !

چقدر این آدمها را نمی فهمم ...

چقدر با این نامداران بیگانه ام و با آن گم نامان آشنا ...

کجاست نقطه اتصال زمین و آسمان که از دلتنگیهایش بگوید؟

 

موعظه

 

 قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى

مرا می خوانی و من ...

آیا چشمی هست که خار فراق در آن خلیده و گریان باشد،‌ تا چشم پر خار من نیز یاریش دهد ...

 ...

هو

 

به نام خداوند بخشایشگر مهربان همو که ستایش او را سزاست.

بخشاینده مهربانی که حاکم روز جزاست.

تنها معبود و تنها یار.


در چنین ساعاتی بار امانتی بر دوش گرفتم که آسمان و زمین را بر حمل آن تاب نبود.

چه جهل شیرینی 

چه راه دشواری 

چه بار سنگینی

...