نگفتنی


از خودت بگویم دلتنگ میشوم 

از خودم بگویم دلتنگ میشوی 

پس بگذار چیزی نگویم

و کلمات را در لا به لای سطور دفتر ناگفتنی هایم 

زندانی کنم ... 


پ.ن. 

     « مرگ من روزی فرا خواهد رسید ... در یکی از روزهای خوب خدا ... »

یک وقتی ... دلتنگ که میشدم ... 

می آمدم و صدای ناگفتنی هایم را از میان نوشته هایت میشنیدم 

و حیف که چقدر زود به سر آمد 

و حیف ... 

راست میگفتی ... 

من خودم را در میان پیله های خود تنیده ام زندانی کرده ام ...

حیف ... 

و تو تقسیم کار کردی ... یادت هست؟ 

یکسره نوشتن را گذاشتی بر دوش من 

و یکسره را خواندن را برداشتی برای خودت 

چه تقسیم ناعادلانه ای کردی! 

حیف ... 


واژه واژه 

سطر سطر 

صفحه صفحه 

فصل فصل 

گیسوان من سفید میشوند

همچنانکه سطر سطر

صفحه های دفترم سیاه میشوند


خواستی که با تمام حوصله 

تارهای روشن و سفید را 

رشته رشته بشمری

گفتمت که دستهای مهربانی ات 

در ابتدای راه، 

خسته میشوند 


گفتمت که راه دیگری 

انتخاب کن 

دفتر مرا ورق بزن! 

نقطه نقطه

حرف حرف 

واژه واژه 

سطر سطر 

شعرهای دفتر مرا 

مو به مو حساب کن 


          «شعر از قیصر امین پور»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد