88/8/8


بشکن سبوی باده را، مستی تویی، مستی تویی


                                                در این سرای نیستی، هستی تویی، هستی تویی 


یا امامنا الرئوف

 


حالا میفهمم که چرا هر چه به امسال نزدیکتر میشدیم 


هر جایی که میرفتم نشانه ای را میافتم که رنگ و بوی او را داشت  


انگار امسال همه چیز و همه جا او را فریاد میزنند


بگذار بگویند که توهم زده ام


بگذار بگویند نشانه ها اتفاقی است 


بگذار همه چیز را انکار کنند 


ولی تعجب را به وضوح میشد در چهره یکی از دوستانم دید  


وقتی برخی از نشانه ها را به او نشان دادم 


ولی خودم نمیدانستم این همه نشانه از چه خبر میدهند؟ 


و چند ساعت بعد فهمیدم 


آن هم از زبان کسی که انتظارش را نداشتم ...


چه دلتنگی عجیبی دارم 


انگار بار هزار سال دوری را بر دوش میکشم 


این اواخر با هر مسافری که به سویش میرفت 


سلامی پر از دلتنگی همراه کردم که به آستان او برساند 


نمیدانم آیا مرا به سوی خویش خواهد خواند؟ 


نمیدانم آیا تا آن دم 88/8/8 نفس در سینه دارم؟ 


حالا احساس میکنم دیگر وقتش شده است 


میخواهم خود را برای سفر آماده کنم 


سفر به سوی قطعه ای از بهشت روی زمین 


باید خود را شستشو دهم 


دستهایم را، پاهایم را، چشمانم را 


دلم را، جانم را ... 


باید لباسهای تمیز و زیبا بر تن کنم 


باید کمی لاغرتر شوم 


باید موهایم را مرتب کنم 


باید .... 


نمیدانم فرصت برای آماده شدن کافی است یا نه؟ 


دلهره ای عجیب از جنس دلهره های مادرم قبل از سفر 

همراه با شوقی وصف ناشدنی از جنس شوق چشمان مهربان مادرم 

وجودم را در بر گرفته 

گویی عطر لحظات زیبای با او بودن به مشامم میرسد 

حرمی پر از نورهای زرد، سبز، آبی، ارغوانی، بنفش .... 

آسمانی پر از ستاره ... 

گامهای لرزانی که دایره طواف را تنگ و تنگ تر میکنند 

چشمانی که خیس دیدار شده اند 

تکیه های پر از آرامش بر سنگهای سرد و سفید حیاط 

بندهای زیبای جامعه کبیره 

لحظات حمد و سوره نماز جماعت صبح 

که تنها صدایی که می آید صوت قرآن است 

که با آهنگ فواره های آب حوضهای حرم آمیخته شده اند 

غبار روبی صبح های حرم

طبل و شیپوری که صبح ها نواخته می شود 

صوت زیبای صلوات که هر چند ثانیه بر گرد بارگاه طنین انداز می شود 

عقب، عقب رفتن زوار با دستهایی که پر از احترام بر سینه نهاده شده اند 

لحظات سخت خداحافظی 

آخرین عکس یادگاری 

و آخرین نگاه ...

خدایا نمیدانم این بار هم این سفر و این دیدار روزی ما خواهد شد یا نه ؟ 

با وجودی امیدوار در انتظار لحظه ای که بخواندم 

و به سویش دوان دوان روان شوم ... 
 


سلطان منی، سلطان منی 

واندر دل و جان ایمان منی 

در من بدمی، من زنده شوم 

یک جان چه بود، صد جان منی 

هم شاه منی، هم ماه منی 

هم جانی و هم جانان منی 

باغ و چمن و فردوس منی 

سرو و سمن حندان منی 

سلطان منی، سلطان منی 

...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام
منم اسیر توهم شدم
منم گاهی به نشانه ها برمیخورم
توهم و نشانه یی که رویای دیرین رو برام شیرین تر از قبل میکنه و به زندگیم رنگ عشق بخشیده
افسوس که توهم مثل حباب تو خالیه
و من تا ابد نمیتونم منتظر نشانه ها باشم
وقتی رفتی منو دعا کن
یجورایی احساس خستگی میکنم
از احساس و درک عاجزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد