یادت هست که سپردی به جایت در آغوش خداحافظی بکشندم
حالا آغوشم انتظار دیدارت را میکشد
خیلی زود رفتی، ناگفته های بسیاری برایت داشتم
اما اکنون که باز فرصت دیدار پیش آمده زبانم در بند است
گفته بودم که بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
آخر چه بگویم؟
خیلی دلم میخواهد که مدتی در سکوت به چهره ات خیره شوم
و اشک بریزم
...