چرخ زمانه می چرخد و می چرخد؛ بی هیج مدارا و تعللی
می چرخد و یکی پس از دیگری آدمیان را پشت سر می گذارد و به پیش می رود.
چه بی شمارند مردمانی که هق هق نفس هایشان و تضرع گام هایشان
گوش فلک را کر می کند بل که قدری و فقط قدری بیش تر تاب هم راهی هروله ی چرخ را بیاورند
و چه اندکند ... و چه اندکند مردمانی که سبک بال تقلای این شاهد بازاری را نظری نمی نهند
و یک سره چشم در جمال محبوب ازلی و ابدی دوخته و خود را به تمامی تسلیم خواست او می کنند
و چه اندکند ... و چه اندکند مردانی که وقتی زمانشان به سر می آید سر خوش آنه شوکران مرگ را می نوشند
و این بار زمانه است که چه بسیار افسوسشان را می خورد ...
محسن جان خیلی وبلاگت به دلم نشست...
به نظر میرسه همدردیم...
امیدوارم که موفق باشی.
سپاس
آیا روزی خواهد رسید که چیزهایی که می گویم را بفهمم؟