یکی نیست بگه بابا بی انصاف من اونقدر بچه ام که به عشق یه آبنبات چوبی حاضرم هزار و یک کار کنم که آبنبات رو بدن دستم ....
23 سال که گذشت ...
میگم پس آبنباته کو؟
میگن مگه تو هزار و یک کار رو کردی؟
میگم نه ولی مگه شما نگفتین که تو ده تاشو بکن ما میکنیمش هزار تا؟
میگن داری زیادی دخالت میکنی ها ... به تو چه؟ ... تو ده تا کارت رو بکن چیکار داری به آبنبات؟
میگم آخه ...
میگن تو مأمور به وظیفهای نه نتیجه ...
گاهی خیلی دلم میگیره ....
سلام
بی اختیار با خوندن آخر پستت یاد آژانس شیشه ای افتادم.
خیلی سخته پیدا کردن بلاگ هایی که توش حرف دل زده شه. تبریک می گم.(جز وبلاگ های معناگرا هستی :)
ای کوه پر غرور من، سنگ صبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی، عاشق با تو بودنم