آبنبات

 

یکی نیست بگه بابا بی انصاف من اونقدر بچه ام که به عشق یه آبنبات چوبی حاضرم هزار و یک کار کنم که آبنبات رو بدن دستم ....

23 سال که گذشت ...

می­گم پس آبنباته کو؟

میگن مگه تو هزار و یک کار رو کردی؟

میگم نه ولی مگه شما نگفتین که تو ده تاشو بکن ما می­کنیمش هزار تا؟

میگن داری زیادی دخالت می­کنی ها ... به تو چه؟ ...  تو ده تا کارت رو بکن چیکار داری به آبنبات؟

میگم آخه ...

میگن تو مأمور به وظیفه­ای نه نتیجه ...

 

گاهی خیلی دلم می­گیره ....

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:22 ق.ظ http://barakat.blogsky.com/

سلام

بی اختیار با خوندن آخر پستت یاد آژانس شیشه ای افتادم.

خیلی سخته پیدا کردن بلاگ هایی که توش حرف دل زده شه. تبریک می گم.(جز وبلاگ های معناگرا هستی :)

ای کوه پر غرور من، سنگ صبور تو منم
ای لحظه ساز عاشقی، عاشق با تو بودنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد