سپاس


سپاس شایسته خداوندی است که ما را خلق نمود تا به حقیقت عبادتش کنیم

سپاس شایسته خداوندی است که به ما چشمانی ارزانی نمود تا برایش پر از اشک شوند 

سپاس شایسته خداوندی است که به ما گوشهایی ارزانی نمود تا سخنانش را بشوند

سپاس شایسته خداوندی است که به ما زبانی ارزانی نمود تا با او سخن بگوید 

سپاس شایسته خداوندی است که به ما دستانی ارزانی نمود تا به سوی درگاه او بلند شوند

سپاس شایسته خداوندی است که به ما پاهایی ارزانی نمود تا در راه رسیدن به او گام بردارند

سپاس شایسته خداوندی است که به ما دلی ارزانی نمود تا غم او را در خود جای دهد

و براستی که سپاس تنها شایسته اوست


همدلی


بیشترین چیزی که در لحظات سخت آزارم میدهد همدردی است

کاش میدانستی من به همدردی احتیاجی ندارم 

کاش میفهمیدی که همدردی تو به خاطر من نیست 

آخر این همدردی ات هم خودخواهانه است 

و همین آزارم میدهد

آنچه من میخواهم همدلی توست نه همدردی ات


گر شور به دریا زدنت نیست از این پس      بیهوده نکوبم سر سودا زده بر سنگ 

با من سر پیمانت اگر نیست نیایم         چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ



فرصت دیدار


یادت هست که سپردی به جایت در آغوش خداحافظی بکشندم 

حالا آغوشم انتظار دیدارت را میکشد

خیلی زود رفتی، ناگفته های بسیاری برایت داشتم

اما اکنون که باز فرصت دیدار پیش آمده زبانم در بند است


گفته بودم که بیایی غم دل با تو بگویم        چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

 

آخر چه بگویم؟

خیلی دلم میخواهد که مدتی در سکوت به چهره ات خیره شوم 

و اشک بریزم 

...