لحظه دیدار

 

فردا ... همان جای همیشگی ... انتظار ... انتظار ... انتظار ...

نمی دانم چرا؟ ولی حسی می گوید باید منتظرش باشم ...

 

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم،

باز می لرزد، دلم، دستم،

باز گوئی در جهان دیگری هستم.

 

های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ!

های، نپریشی صفای زلفکم را، دست!

و آبرویم را نریزی، دل!

ای نخورده مست

لحظه دیدار نزدیک است.

...

 

  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد